ای که انداختی از ساقی آب آور، دست کی کشد ساقی دلسوخته از ساغر، دست دید گلها همه در آه و عطش میسوزند دست اگر این سوی دریا بگذارد بر دست از دل خیمة لبسوختگان بیرون زد پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست» دست در آب فروبرد و پشیمان شد و ریخت» کوفت از شرم لبی دست ندامت بر دست این طرف: بستن بر وسوسة علقمه، دل آن طرف: برئن در حوضچة کوثر» دست تشنه لب از دل دریای هوس بیرون زد نکشید از لب دریای ادب پرور، دست آی، ای مِیزدگان! ساقی از این دست، کجاست؟ دیده پُر سعدیا چرب زبانی کن و شیرین سخنی
درس یازدهم: خاک آزادگان
ای کاش مرد آتش و خون بودند، افراسیاب جنگ و جنون بودند
ساقی ,دل ,آب ,ای ,زد ,آور، ,از دل ,بر دست ,بیرون زد ,ای که ,آب آور،
درباره این سایت